دوماه گذشته اما هنوز خبری از بابا نیست


یادش به خیر!! 

عالمه که به دنیا آمد انگار دنیا را بهش داده بودند.
خودش می‌گفت بیرون که باشم زود دلم برایش تنگ می‌شود و لحظه شماری می‌کنم زودتر برسم خانه و باهاش بازی کنم.
عادتش داده بود هرشب، ۱۲ شب به بعد بازی کردنش گل می‌کرد.
خنده‌های بلندبلندش همه برای همان اخر شب‌ها بود که با بابا بازی می‌کرد.
با شنیدن صدای موتور بابا خوشحال می‌شد و به سرعت خودش را به در می‌رساند.

یک‌سال و چندماهش بود، یک روز صبح زود که خواب بود، زنگ خانه به صدا درآمد.
بیدار شد و گریه می‌کرد، می‌خواست مثل هر روز در آغوش مادر به خوابش ادامه دهد که دید عده‌ای وارد خانه شدند و در مقابل چشمانش بابا را بردند.
به دنبالش گریه کرد اما کسی اعتنا به اشک‌های او نکرد.

از آن روز بود که قصۀ دوری از بابا شروع شد...

یک ماه را بدون بابا، بدون بازی‌های شبانه بلکه با اشک و آه مادر سپری کرد.
حتی چند ساعتی اتاق بازجویی را به همراه مادر تجربه کرد.
بعد از یک ماه بابا را نمی‌شناخت.
زمان گذشت و سه ساله شد دوباره بابا را در مقابل چشمانش بردند اما این‌بار با زور و کتک!!!

دوماه گذشته اما هنوز خبری از بابا نیست.
امروز که با بابا حرف می‌زد می‌گفت برایت چای ریخته‌ام بیا با هم صبحانه بخوریم.
دل کوچکش دیگر تاب دلتنگی ندارد. 
۹۶/۷/۷ همان شب که بابا را بردند تولد سه سالگی‌اش بود.
سه سال عمر و این همه رنج...

Reacties

  1. اللهم فک کل اسیر 🌹🌹

    BeantwoordenVerwijderen
  2. قائم (ع)و انصار او همانند یوسف به زندان می‌روند،تا دعوت حق را به افرادی که در آنجا هستند،برسانند.
    #احمد_الحسن۳۱۳
    #ظلم_بس_است
    #یمانی_زندانی

    BeantwoordenVerwijderen

Een reactie posten

Populaire posts van deze blog

راز ستاره داوود (ع)

موکب 519

به کدامین جرم و گناه انصار امام مهدی (ع) را به زندان می افکنید؟