ظلم بس است ...



یکی از برادران تعریف می‌کرد می‌گفت با خانواده رفته بودیم فروشگاه خرید به طور تصادفی به خانوادۀ شیخ احمد میرعرب برخوردیم.

از اینجا به بعد از قول برادرمان می‌گویم:
بچه‌ها خانم میرعرب را کلافه کرده بودند.
رفتم جلو و دختر کوچولوی شیخ که ده ماهه هست را گرفتم تا این بانو به خریدش برسد.
مادرش گفت:  بغل شما آرام نمی‌گیرد!
گفتم: اشکالی  ندارد! اگر  بی‌قراری کرد به شما بر می‌گردانم. ولی پیش خودم مطمئن بودم برای دختر بچه بوی بابا را می‌دهم و خوب می‌توانم به او آرامش بدهم. چون قبلش از خدا خواسته بودم بهم فرصت محبت کردن به این طفل بی‌زبان را عنایت کند. منتظر استجابت دعایم بودم که فهمیدم زمانش رسیده است.

همین که بچه را در آغوش گرفتم دست‌های کوچکش را به سمت صورتم آورد و ماسک رویش را کنار زد و شروع کرد دستان کوچکش را به صورتم کشید و ریش‌هایم را لمس می‌کرد.
انقدر این کار را ادامه داد تا به خواب ناز فرو رفت.

منم که خوب حس دختر بچه عزیز دلمان را احساس می‌کردم بهش می‌گفتم بخواب دختر عزیزم سختی‌ها تمام می‌شود...
براستی چه کسی غیر از خداوند می‌تواند مدافع حق از دست رفتۀ این دختر کوچولوی مظلوم باشد؟
اصلا چه کسی می‌تواند سخنگوی درد و آلامی که این طفل معصوم در درون خود دارد باشد!!

اگرچه ظاهری کوچک و بی زبان دارد اما باطنش می‌تواند دنیا را به هم بریزد. همان‌طور که روح بزرگ  کودک شش ماهۀ ابی عبدالله علیه السلام، ظلم را زیر و رو و ریشه کن کرد...

Reacties

  1. اللهم مکن لقائم آل محمد
    لعن الله علی قوم الظالمین

    BeantwoordenVerwijderen
  2. برخورد امنیتی در برابر عقیده، کنجکاوی فطرت های بیدار را برخواهد انگیخت.

    BeantwoordenVerwijderen
  3. وقتی منطق نداشته باشند و دلیل از ثقلین ، به دستگیری و زندان و شکنجه متوسل می شوند...

    BeantwoordenVerwijderen

Een reactie posten

Populaire posts van deze blog

راز ستاره داوود (ع)

موکب 519

به کدامین جرم و گناه انصار امام مهدی (ع) را به زندان می افکنید؟